کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نی نی من و بابایی

من کیان،تو مامان!

چند روز پیش واسه 10 دقیقه من شدم کیان و کیان شد مامان! گفتم بذار یکم ادای خودشو در بیارم ببینم چه عکس العملی نشون میده،اصلا متوجه میشه؟ دقیقا مو به مو کارای خودشو انجام دادم.هی دست کیان رو کشیدم به سمت در خونه و با گریه گفتم دد دد دد اول منو با تعجب نگاه کرد بعد دوباره من لباسشو کشیدم و هی گفتم بولو بولو بولو (همون بالای خودمون و به معنی بغل)بعد دیگه قضیه رو گرفت و فهمید که من دارم اداشو در میارم و شروع کرد به خندیدن بعد من دوباره با نق نق و گریه گفتم به به من به به میخوااااام مامانی من بههه میخوام که این بار مادر نامهربانم که دیگه صبرش لب ریز شده بود یک سیلی محکم در گوشم نواخت و پا شد رفت!!! با اینکه یه موقع هایی که شیطون گولش ...
20 خرداد 1392

یاد باد،آن روزگاران یاد باد...

یه موقع هایی آدم دلش میخواد واسه خودش باشه.بره تو لاک خودشو کسی بهش کاری نداشته باشه ،نیاز به آرامش داره ولی خب با وجود داشتن یه فینگیلی همچین چیزی محاله!!! نمیدونم چرا یاد دوران مجردیم افتادم... یاد اون روزایی بخیر که بی دغدغه و بی مسئولیت میخوابیدم و هیچ صدایی منو بیدار نمیکرد ولی الان با یه إه با استرس میپرم بالا!!!یادش بخیر هر موقع از روز یا شب که خوابم میگرفت و چشمام خیلی سنگین میشد میرفتم رااااحت میخوابیدم ولی حالا چی؟اگه من بخوابم پس کیان چی؟؟؟باید صبر کنم تا جوجم بخوابه و بعد زد حالش هم اینه که وقتی خوابم میاد باید شیشه ها و فلاکس آب و شیر خشک و وخلاصه سیستمی آماده کنیم که دیگه خواب از سرم پریده!!! یادش بخیر تو خونه ی پدری که کا...
17 خرداد 1392

سفر غیر منتظره

تو پست قبلی قرار بود از فیلم های جدید آقا کیان بگم.جونم واستون بگه که قبلا موقع درست کردن غذا پسر جانمان هم فکر درست کردن غذا به سرش میزد و نمیذاشت من کارمو انجام بدم،منم یه قابلمه و مقداری ماکارانی و یا هر چیزی که در دسترس بود براش میریختم تو قابلمه و یه ملاقه میدادم دستش اونم یه نیم ساعتی سرش گرم میشد ولی بعد از یه مدت دیگه نمیشد اینجوری گولش زد و میخواست دقیقا عین کارای منو تکرار کنه.خودش میرفت یه قاشق بر میداشت و دستاشو به طرف من دراز میکرد که بغلش کنم و غذای رو گاز رو هم بزنه.اگه بغلش نمیکردم کلی گریه میکرد و اشک میریخت.انقدررررر گریه میکرد که دلم میسوخت و میبردمش بالای سر غذا تا هم بزنه یکی دوباری هم دستش خورد به ظرف غذا و سوخت ولی باز...
6 خرداد 1392
1